پایگاه شعر

متن مرتبط با « سمیرا احمدی» در سایت پایگاه شعر نوشته شده است

ننگین - مهدی سهیلی

  • برو ای زن،برو ای لکه  ی آلوده به ننگ برو، ای داغ سیه خورده به پیشانی تو برو از دیده ام،ای دیو سیهکار پلید تا زخاطر ببرم ننگ هوسرانی تو *** راست گو، آن لب گلرنگ شراب آلودت با کدامین لب افسون شده در بازی بود؟ نگه گرم گنه زای سخن پردازت - با نگاه چه کسی، گرم سخن سازی بود؟ *** فاش گو، چشم سیه مست گنه آموزت نگه عشق و تمنا، بسراپای که داشت؟ آن بد اندیش بدآموز تبهکار که بود - که به فرمان هوس، بر لب تو بوسه گذاشت؟ *** مرمرین پیکر افسونگر جادویی تو- گردن آویز چه کس بود و در آغوش که بود؟ موی موَاج نوازشگر تو تا دم صبح دور از دیده ی من، ریخته بر دوش که بود؟ *** این تو بودی که به شبها همه شب تا دم صبح - نقش رخسار تو بر پرده ی پندارم بود؟! این تو بودی که بهر لحظه، به هنگام سخن نام تو در همه جا ، زیور گفت, ...ادامه مطلب

  • مرجان علیشاهی

  • بوی رفتن می دهد با من مدارا کردنت سخت دلتنگم برای اخم و دعوا کردنت عطر خوبی می زنی از در که بیرون می روی دلخورم از این همه خود را فریبا کردنت گفتم آیا خسته ای از زندگانی پیش من؟ سخت رنجیدم من از اینگونه حاشا کردنت گفتمت میل سفر دارم ، تو گفتی صبر کن خسته ام، دلخسته از امروز و فردا کردنت می شنیدم دیشب آن لحن پر از افسوس را صورت گریان و آن آه و دریغا کردنت می هراسم از نگاه خیره تو سمت در رنگ حسرت دارد آخر این تماشا کردنت با زبان بی زبانی حرف خود را گفته ای می روم ، دیگر نمی خواهم مدارا کردنت,علیشاهی ...ادامه مطلب

  • شعری از دانیال رحمانیان

  • اصلا همین شروع غزل، چشم های توگفتم که یک غزل بسرایم برای تو دارم تمام کوچه تو را پرسه می زنم احساس می کنم که شدم مبتلای تو وقتی عبور می کنی از کوچه باغ شعر مصرع، ردیف می شود از هر هجای تو من با طلوع چشم تو بیدار می شوم وا می شود دو چشم دلم با صدای تو روزی هزار مرتبه تا مرگ می روم روزی هزار مرتبه تا ماجرای تو حالا بیا دوباره مرا با خودت ببر من ماندم و سکوت و غم رد پای تو من می رسم به نقطه پای,رحمانیان ...ادامه مطلب

  • فال حافظ امروزم

  • یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب رجعتی می‌خواستم لیکن طلاق افتاده بود در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود ای معبر مژده‌ای فرما که دوشم آفتاب در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود نقش می‌بست,حافظ,امروزم ...ادامه مطلب

  • محمد علی بهمنی - هیچكس مثل تو و من به تفاهم نرسید

  • خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید   و چه بی ذوق جهانی كه مرا با تو ندید  رشته ای جنس همان رشته كه بر گردن توست  چه سروقت مرا هم به سر وعده كشید  به كف و ماسه كه نایابترین مرجان ها   تپش تبزده نبض مرا می فهمید  آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد  مثل خورشید كه خود را به دل من بخشید   ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم  هیچكس مثل تو و من به تفاهم نرسید  خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد  ماه طعم غزلم,محمد,بهمنی,هیچكس,تفاهم,نرسید ...ادامه مطلب

  • شعری از کاظم بهمنی

  • مرا به خلسه می برد حضور ناگهانی ات  سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت  فقط نه کوچه باغ ما ... فقط نه اینکه این محل احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت دوباره عهد می کنی که نشکنی دل مرا چه وعده ها که می دهی به رغم ناتوانیت  جواب کن به جز مرا ... صدا بزن شبی مرا  و جای تازه باز کن میان زندگانیت  بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده ای سپس سر مرا بِبَر به جای مژدگانیت ,شعری,کاظم,بهمنی ...ادامه مطلب

  • پروین اعتصامی

  • اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گرچه جز تلخی از ایام ندید هرچه خواهی سخنش شیرین است صاحب آنهمه گفتار، امروز  سائل فاتحه و یاسین است دوستان به که ز وی یاد کنند  دل بی دوست ، دلی غمگین است خاک در دیده بسی جان فرساست سنگ بر سینه ، بسی سنگین است بیند این بستر و عبرت گیرد هرکه را چشم حقیقت بین است هرکه باشی و ز هرجا برسی آخرین منزل هستی، این است آدمی هرچه توانگر باشد چون بدین نقطه رسد مسکین است اندر آنجا که قضا حمله کند چاره تسلیم و ادب تمکین است زادن و کشتن و پنهان کردن دهر را رسم و ره دیرین است خرم آنکس که در این محنت گاه خاطری را، سبب تسکین است ,پروین,اعتصامی ...ادامه مطلب

  • شهریار - آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

  • آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با این, ...ادامه مطلب

  • سمیرا احمدی

  • در بازی سایه هادستانت پرواز را به رخ دیوار میکشندو منآن پرنده سیاه که هر چه میپردبالهایش به آسمان نمیرسد,سمیرا احمدی,سمیرا احمدی ازدواج موقت,سمیرا احمدیان زاده,سمیرا احمدیان,سمیرا احمدی مقدم,سایت سمیرا احمدی,دکتر سمیرا احمدی,سمیرا خان احمدی,سایت سمیرا احمدی ...ادامه مطلب

  • فال حافظ امروزم

  • یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب رجعتی می‌خواستم لیکن طلاق افتاده بود در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود ای معبر مژده‌ای فرما که دوشم آفتاب در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود نقش می‌بستم که گیرم گوشه‌ای زان چشم مست طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاده بود حافظ آن ساعت که این نظم پریش,فال حافظ امروزم,فال حافظ امروزمن ...ادامه مطلب

  • مهدی اخوان ثالث - لحظه‌ی دیدار نزدیک است

  • لحظه‌ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه‌ام ، مستمباز می‌لرزد دلم ، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم؛های نخراشی به غفلت گونه‌ام را تیغ؛ آی نپریشی صفای زلفکم را دست؛ و آبرویم را نریزی دل! ای نخورده مست! لحظه‌ی دیدار نزدیک است ...,مهدی اخوان ثالث لحظه ی دیدار نزدیک است ...ادامه مطلب

  • فاضل نظری

  •   مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست به این صحرا که من می آیم از آن اعتمادی نیستبه دنبال چه میگردند مردم درشبستان ها در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیستنه تنها غم سلامت باد گفتن های مستان هم گواهی می دهد دنیای ما دنیای شادی نیستچرا بی عشق سر برسجده ی تسلیم بگذارم نمیخوانم نمازی را که در آن از تو یادی نیستکنار بسترم بنشین ودستم را بگیر ای عشق برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیستمرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست,فاضل نظری,فاضل نظری خندوانه,فاضل نظری اشعار,فاضل نظری شعر,فاضل نظری شاعر ...ادامه مطلب

  • محمد علی بهمنی - هیچكس مثل تو و من به تفاهم نرسید

  • خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید   و چه بی ذوق جهانی كه مرا با تو ندید  رشته ای جنس همان رشته كه بر گردن توست  چه سروقت مرا هم به سر وعده كشید  به كف و ماسه كه نایابترین مرجان ها   تپش تبزده نبض مرا می فهمید  آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد  مثل خورشید كه خود را به دل من بخشید   ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم  هیچكس مثل تو و من به تفاهم نرسید  خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد  ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید  منكه حتی پی پژواك خودم می گردم  آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید,محمد علی بهمنی,محمد علی بهمنی اشعار,محمد علی بهمنی تنهایی,محمد علی بهمنی قاجار,محمد علی بهمنی غزل,محمد علی بهمنی بیوگرافی,محمد علی بهمنیار,محمد علی بهمنی شعر تولد,محمد علی بهمنی ویکی پدیا,محمد علی بهمنی pdf ...ادامه مطلب

  • فاضل نظری

  • ما گشته‌ ایم ، نیست ، تو هم جستجو مکنآن روزها گذشت ، دگر آرزو مکن دیگر سراغ خاطره های مرا مگیرخاکستر گداخته را زیر و رو مکن در چشم دیگران منشین در کنار منما را در این مقایسه بی‌ آبرو مکن‌راز من است غنچه ی لب‌ های سرخ توراز مرا برای کسی بازگو مکن دیدار ما تصور یک بی‌ نهایت است‌با یکدگر دو آینه را رو به‌ رو مکن,فاضل نظری,فاضل نظری خندوانه,فاضل نظری اشعار,فاضل نظری شعر,فاضل نظری شاعر ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها