مرا به خلسه می برد حضور ناگهانی ات
سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت
فقط نه کوچه باغ ما ... فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت
دوباره عهد می کنی که نشکنی دل مرا
چه وعده ها که می دهی به رغم ناتوانیت
جواب کن به جز مرا ... صدا بزن شبی مرا
و جای تازه باز کن میان زندگانیت
بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده ای
سپس سر مرا بِبَر به جای مژدگانیت
پایگاه شعر...